عشق

عشق

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 203
بازدید کل : 45643
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 225
تعداد آنلاین : 1



...كاش

 کاش در دهکده عشق فراوانی بود ...توی بازار صداقت کمی

ارزانی بود کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم ...مختصر بود

ولی ساده و پنهانی بود کاش به حرمت دلهای مسافر هر

شب...روی شفافترین خاطره مهمانی بود کاش دریا کمی از درد

خودش کم می کرد...قرض می دادبه ما هر چه پریشانی بود کاش

به تشنگی پونه که پاسخ دادیم...رنگ رفتار من و لحن تو انسانی

بود مثل حافظ که پر از معجزه و الهام است...کاش رنگ شب ما هم

کمی عرفانی بود چقدر شعر نوشتیم برای باران...غافل از آن دل

دیوانه که بارانی بود کاش اسم همه دخترکان اینجا...نام گل های

پر از شبنم ایرانی بود کاش چشمان پر از پرسش مردم

کمتر...غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود کاش دنیای دل ما

شبی از شبها...غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود دل

اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم...راز این شعر همین مصرع

پایانی بود...



نظرات شما عزیزان:

amin
ساعت21:54---26 ارديبهشت 1391
سالها رفت و هنوز



یک نفر نیست بپرسد از من



که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟



صبح تا نیمه ی شب منتظری



همه جا می نگری
پاسخ:ممنون


رضا
ساعت7:38---29 فروردين 1391
کوچه

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

ـ «از این عشق حذر كن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،

آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»

با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: نفس تاريخ: 27 / 1 / 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس., کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم, شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم, کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم, یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to nafas.67.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com